داستان کوتاه/ بدمستی/ توران ولی مراد- تیر۸۴
داستان کوتاه
فرشته ولی مراد (تیر ۸۴)
بدمستی
از پنجره دفتر کار خیابان را نگاه می کرد و ذهنش را رها کرده بود تا راه چاره مشکل بچه ها را پیدا کند. چه باید می کرد؟ سرنوشت پنج دانشجو در دست او بود. بیشتر از ده روز بود که تحقیق می کرد. وقت برگزاری کمیته رسیدگی به تخلفات بود. با شاکی ها، با بچه های خوابگاه و با خاطی ها مفصل حرف زده بود. موضوع به جلسه ریاست با معاونین دانشگاه کشیده شده بود. همه حرف هایشان را زده بودند. معتقد بود که همین وقت ها است که بچه ها تربیت می شوند. حتی خودشان. وقت تربیت آدم همین وقت ها است دیگر. چه باید می کرد تا درست ترین باشد. این بار با هر دفعه فرق داشت. بچه ها باید که تنبیه می شدند. به خاطر خودشان. ولی چه تنبیهی که آینده شان را هم تباه نکند؟ دانشجویی با ثبت این اتهام در پرونده اش و در کمیته تخلفات یعنی از دست دادن فرصت کار در آینده.
دفتر کارش با دفتر خیلی ها، خیلی فرق ها داشت. دانشجوها خیلی قبولش داشتند . دکتر محسن مصفا. یک سال بیشتر از معاونت دانشجویی او نمی گذشت ولی جای خودش را در دل دانشجوها باز کرده بود. این تعریف و تمجید ها از همان روز اول که حکم معاونتش را گرفت شروع شد. هنوز به اتاق کارش نرفته بود که از یک خوابگاه تلفن کردند. شبانه راه افتاد. پدری کرد و مشکل بچه ها را حل کرد. خبر همه جا پخش شد. بچه ها خیلی زود پی بردند که آمده تا برای آن ها کار کند. این یک سال، کارش همه همین بود. تا ساعت ده در دفتر کار کند و اغلب شب ها بعد از آن هم برود سراغ خوابگاه ها. حوالی دوازده شب یادش بیاید که خانه ای دارد و زن و بچه ای و گرسنه است و خوابش می آید. این ها را هم زنش زنگ بزند و یادش بیاورد.
- پس چرا نمی آیی؟ شام خورده ای؟ مگر نباید شش صبح بزنی بیرون؟
باید فکر می کرد تا بهترین راه را پیدا کند. با خود فکر کرد جوان بوده اند و خطایی کرده اند. آن هم در پنهانی. خدا هم خطای در پنهانی را به شرط پشیمانی می بخشد ما که نباید پرده ها را پاره کنیم. ولی این خطا جمعی بوده. اگر یک نفر بود و در خلوت خودش بدون شاهد کاری کرده بود بین خودش بود و خدای خودش. اما این بار چه؟ یک گروه پنج نفره. پس خیلی هم در خلوت نبوده. اگر در خلوت بوده پس این رفت و آمد بچه های خوابگاه به شکایت چه بود؟ حتی نگهبان خوابگاه هم عربده ها و شب بیداری آن ها را گزارش می دهد. تا صبح زده اند و رقصیده اند. مزاحم بچه های خوابگاه بوده اند.
صبح اول وقت بچه های خوابگاه به سراغش آمدند. از همه طیف. یک گروه سه نفره از بچه های خوابگاه غصه دار آمده بودند به ظاهر برای گزارش در واقع برای این که او آرامشان کند. این بچه ها نگران سلامت محیط خوابگاه و دانشگاه و روح و روان و ایمان بچه های دیگر بودند. از گروه های دیگر بچه های خوابگاه هم آمدند و همه یک گزارش را دادند. بعد از بچه های خوابگاه موضوع کشید به باقی بچه های دانشگاه. همه آمدند و حرف زدند. در خوابگاه پسرانه… طبقه… اتاق … پنج نفر از بچه ها مست کردند. هر پنچ نفر را به نام مشخص می کنند. بچه های ساوه و محلات و گنبد و ایلام و کرمانشاه. سه نفر از یک اتاق و دو نفر از دو اتاق دیگر در اتاق جمع شده اند. عرق خورده اند. مست کرده اند و شروع کرده اند به سر و صدا. بچه های دیگر که آمده اند به شکایت از صدا، آن ها شروع کرده اند به عربده کشی. تا صبح هم زده اند و رقصیده اند. او فقط با بچه های خاطی طرف نبود. دانشجوهای دیگر که استفاده از یک خوابگاه سالم حقشان است چه می شدند؟
از همه شاکی ها پرسیده بود که فکر می کنید با آن ها چه باید کرد. هر کدام چیزی گفته بودند. می دانست اگر برای این بچه ها پرونده درست شود و با این مضمون به کمیته تخلفات بروند نه فقط جریمه امروز که آینده کاریشان هم به خطر خواهد افتاد. نظر همه را خواسته بود تا بهترین راه پیدا شود. بچه هایی که خیلی سخت گیر بودند، محکم و پر حرارت هم شلاق خوردن آن ها را خواسته بودند، هم اخراج آن ها را از دانشگاه و هم پرونده ای محکم تا آن ها را از زندگی ساقط کنند. گفته بودند اگر این کارها را نکنید برای دیگران درس عبرت نمی شود. خودشان هم ادب نمی شوند. گفته بودند اگر آن ها را جریمه نکیند فردا پرروتر می شوند. طلبکار می شوند. در جوابشان گفته بود “آن قدر طناب را نمی کشند تا پاره شود. اگر طلبکار هم بشوند از سر بچگی و نادانی است.”
گروهی از بچه ها گفته بودند کجای قرآن گفته مشروب نخورید؟ خدا به آن خدایی اش گفته که نباید زور کرد. راهنماییشان کرده بود آن جا که نباید زور کرد موضوع ایمان است. جای ایمان هم دل است و کار دل هم زوری نمی شود. اجرای قانون چیز دیگری است. آزادی طلب ها گفته بودند بچه تحت فشارند. از فشار به راه فرار پناه می برند. به آن ها گفته بود اگر هم حرف شما درست باشد فرار راه مقابله با مشکل است؟ شما دانشجوهای مهندسی هستید پس باید بدانید راه فقط یکی است و آن این که مشکل به مسئله تبدیل شود و مسئله ها هم حل. دسته دیگر گفته بودند زندگی را برای جوان ها جهنم کرده اند، کاری می کنند که آدم از مملکت خودش هم فرار کند. به آن ها هم گفته بود که آدم در جهنم هم گناه خودش را گردن دیگری می اندازد. مهم این است که هر کس در اشتباه و خطایی که انجام می شود سهم خودش را پیدا کند. آدمیزاد برای خطا کردن، اول کسی را که گول می زند خودش است. ناچار است که این کار را بکند وگرنه کلاهش با خودش توی هم می رود.
نگهبان خوابگاه که سنی از او گذشته و خودش یک پسر چند ساله دارد دلسوزی کرده بود و گفته بود جوانند و خطا کرده اند ولی باید راهی را برایشان باز گذاشت. اگر همه درها را بسته بیینند و عقلشان به جایی قد ندهد و راه به جایی نبرند معلوم نیست چه کار خواهند کرد. در جلسه معاونین هم حرف ها همین ها بود. در نهایت رئیس دانشگاه موضوع را به خودش واگذاشته بود. با خودش فکر کرد که ای آقای دکتر محسن مصفا، جناب معاون دانشگاه همه آموزه ها و باورها و نظرهایت همین جا باید به کمکت بیایند. صحنه آزمایش تو هم همین جاست. همین صندلی و همین دانشجوها و همین سمت. همین کمیته به ظاهر بررسی تخلفات دانشجویی.
پنجره رو به خیابان او را به زمان کودکی برد. یک مشروب فروشی چند قدم بالاتر از خانه آن ها بود و مست هایی که از آن مغازه بیرون می آمدند موضوع تماشای بچه ها. شب های تابستان مردم در پشت بام ها می خوابیدند و صدای عربده بود که آن ها را از خواب بیدار می کرد. می دانستند که نمایش آغاز شده. کار که به جاهای باریک می کشید دیگر دخترها اجازه نداشتند نگاه کنند پدر آن ها را کنار می کشید و او از پسر بودن خودش راضی بود که می تواند تا آخر تماشا کند.درست است که گوش همه می شنید ولی دیدن موضوع دیگری بود. چه شب ها که دید مست های عربده کش در وسط خیابان ایستاده اند و به زمین و زمان بد و بیراه می گویند و پدر و مادر هر کس و ناکس را به باد هر فضاحتی می گیرند. دعواهای داخل عرق فروشی و هر دعوای دیگری را که در ذهن داشتند نیمه های شب های تابستان به خیابان خلوت و بی رفت و آمد می کشیدند و هر چه را داشند و نداشتند حواله زن و مادر و خواهر هر کس که می خواستند می کردند. آخر سر هم همان وسط خیابان قضای حاجت کنند و بگویند آن جا دهان فرد خاطی است و همه را در خیال خود در دهان او خالی کنند و خودشان را راحت. عرق و مستی و مواد مخدر و رقص و به هم لولیدن دختر و پسر و رابطه های آزاد و سرگرمی جوان ها همه برای این که ملت در خواب باشد و دست دشمن باز. کسی نبیند چه می شود. کجا می برندمان. کجا می چاپندمان. جوان های بی خاصیت. جوان که بی خاصیت شد ملت بی رمق است. انقلاب هدیه جوان ها بود به ملت. این ها باز سر باز کرده است.
بساط عرق و عرق فروشی و خرید و فروش علنی مشروبات جمع شده. این بساط پهن سرش از کجاست؟ این ها هم که جوان های خودمان هستند، جوان، نه مردهای چهل پنجاه ساله. از که و از چه شکایت دارند؟ این بچه ها که گل سر سبد ملت هستند و برگزیدگان کنکوری با خود چه می کنند؟ تفاوت بچه ها از این سر است تا آن سر. این ها دانشجو هستند، آن ها هم که از کارهای این ها آشفته شده اند و حاضرند برای جریمه شدن این ها بیایند و در کمیته شهادت بدهند دانشجو. اگر شهادت بدهند می دانند چه جوی علیه شان در دانشگاه جاری می شود. باز حاضرند به خاطر سلامت فضای دانشگاه و خوابگاه و ادب شدن این ها و تنبه دیگران خودشان را قربانی کنند. تفاوت این دانشچوها با هم در کجاست؟
نگاهش به رفت و آمدها بود و ذهنش مشغول بردن راهی به جایی. همه آن چه را شنیده بود و راهی را که رفته بود در خود مرور می کرد. با بچه های خاطی حرف زده بود. جدا جدا. با هم. آن ها سر و صدای تا صبح و عربده کشی را نمی توانستند کتمان کنند ولی خوردن نجسی را کتمان کردند. او هم همین را خواسته بود که پرده ها دریده نشود. سر و صدا را هم خودشان گفتند که با بچه ها شوخی کرده اند و نمایش داده اند. همین یعنی غلط کردم. گفتند بازی بوده. سر کاری بوده. تلافی کردن بوده. درآوردن لج بوده. دهان کجی بوده. آگاهانه و نه از سر بی اختیاری. کارشان که گیر کرد قبول کردند که بچه بازی بوده. نادانی بوده. این پنچ دانشجو از کجایند؟ ساوه و محلات و گنبد و ایلام و کرمانشاه. این ها بد مستی کرده اند؟ از چه کسی یاد گرفته اند؟ خواسته اند از چه فرار کنند؟ چه کس را به بازی بگیرند؟ چه کس را به مهلکه انداخته اند؟ جز خودشان را؟ بچه هایی که خودشان را به خواب زده اند؟ چه کس جز خودشان باید تصمیم بگیرد؟ تصمیم به بیدار شدن.
باز دانشجوها آمده بودند تا به عنوان آخرین حرف بگویند که حاضرند شهادت بدهند. شهامت و خلوص و از خودگذشتگی و وفاداری شان نسبت به اسلام را ستود ولی گفت:
- این ها را بابت سر و صدا می توان جریمه کرد.
- فقط سر و صدا؟
- بر اساس حدس و گمان و استنباط که نمی شود شهادت داد. خدا گناه دیده را می بخشد. شما می خواهید ما با ندیده چه کنیم؟ هر چه را دیده اید می توانید شهادت دهید.
- می خواهید ولشان کنید هر چه می خواهند بکنند؟
- جریمه و تنبیه هم برای تربیت آدم ها است.
فکر کرد مستی مگر چیست؟ زایل شدن عقل. خیلی ها مستند. عقل کجا زایل است؟ آن جا که خواهش و میل نفسانی مسلط است. آن وقت است که دست به هر کاری می زند. قدرت طلبی. خودمحوری. دزدی و چپاول. انحصار طلبی. نشانه های مستی. مست غرور. هوای نفس. قدرت. پول. شهرت. شهوت. ای کاش می شد عربده کشی همه را مجازات کرد. مستی ها و بد مستی های مجاز. عربده کشی و رقاصی هم می کنند. عربده کشی اش را برای پایین دستی ها و خوش رقصی اش را برای بالا دستی ها. کسی هم آن ها را جریمه و مجازات نمی کند. تازه برایشان دست هم می زنند و هورا می کشند. فرقشان هم با این بچه ها این است که می توانند نمایش بدهند. مردم را فریب بدهند جوری که بدمستی آن ها را نفهمند.
کمیته رسیدگی به تخلفات دانشجوهای متخلف برگزار شد. بچه های ساوه و محلات و گنبد و ایلام و کرمانشاه. دکتر محسن مصفا حرف هایش را زد. نه گذاشت چیزی از بد مستی در پرونده ثبت شود، نه شاهدی را به کمیته راه داد. نه گذاشت تا بچه های متخلف را به کمیته برای ادای توضیحات فرا بخوانند. می دانست آن ها هر چه بگویند وضع بدتر خواهند شد. اعضای کمیته یک دست نیستند و هر کس برای وجهه خود کاری خواهد کرد. چه کس به فکر جریمه خودش است چه کس به فکر جریمه دیگری؟
شکایت دانشجویان را ایجاد سرو و صدا و مزاحمت توسط این بچه ها خواند. مجازات را هم اخراج موقت از خوابگاه تعیین کرد. از کمیته که بیرون آمد بچه های ساوه و محلات و گنبد و ایلام و کرمانشاه خواستند دست او را ببوسند که نگذاشت. منتظر چه تنبیهی بودند که اخراج از خوابگاه برایشان بهترین خبر بود؟ به آن ها گفت تا آخر دوره با استاد راهنما که کاری ندارید طول هفته را به شهر و خانه هایتان بروید و در خلوت خودتان فکر کنید با مشکلات چه گونه باید برخورد کرد. مردم توقع دارند دانشجو باری از دوششان بردارد. کمی هم به فکر مردم باشید.