داستان کوتاه/ ابجد به مجلس می رود./ توران ولی مراد
فرشته ولی مراد
دفترچه یادداشتش را باز می کند و می نویسد جمعه ۲۸/۹/۸۲٫
خط بعد می نویسد “ابجد به مجلس می رود”. زنگ تلفن او را می خواند. با تلفن های باقی که بعدا در این مورد به او زده می شود، زنگ خطرها و اخطارها و هشدارها و پی گیری ها و توصیه ها و ذکر باید ها و نبایدها می شوند بیست و پنج تا. شوهرش صدا می زند. مریم خانم تلفن.
“تو که هنوز نرفته ای”
فرزانه است، از هیئت مدیره انجمن. باید غذا را آماده می کردم. کسی در این خانه کاری نمی کند. نماینده مجلس هم که بخواهی بشوی باز کارهای خانه را می گذارند برای تو. لیوان آب را هم باید بدهم دستشان. به همین جا ختم نمی شود بعد هم از دستشان بگیرم و بشویم و بگذارم سر جایش. این ها را نمی گوید. از گفتن چه سود؟ اگر بگوید جواب ها که می شنود روشن است و جواب های جواب ها هم. تقصیر خودمان است. از اول کرده ایم عادت کرده اند. خانم بحث تربیت است. بحث فرهنگ است. اگر ما را به حال خودمان می گذاشتند درستشان می کردیم. از پشت هوایشان را داشتند و دارند که نکند خدای ناکرده از مردی کم بیاورند. نه فقط مواظب هستند تربیت مردها عوض نشود که نوه ها را هم خط می دهند. مردهایمان خوبند قوم و قبیله شان نمی خواهند که این ها با زن هایشان همراه باشند. پای منافع که در میان بیاید آدم ها اصلشان را نشان می دهند.
“می روم.”
فرزانه است که باز می گوید: “پس کی؟ روز آخر است دیگر. گفته باشم نمی شود خاطرت جمع باشد که می روند و تکلیف از تو ساقط می شود.”
“من مطمئنم آدم های بهتر و شایسته تر از من هستند.”
“باز که رفتی سر خانه اول. باشند چه بهتر. مگر قرار نشد اسمت را بنویسی. خاطرت که جمع شد خواستی انصراف بده. خودت گفتی. چرا دوباره عقب می روی؟”
می خواهد مشکلات خانه را بگوید. نمی گوید. خانه موضوع فردی است. مجلس موضوع دیگری. جایی برای گفتن مسائل شخصی نیست. هر زنی که بعد از ازدواج می شفکد حتما مرد همراهی دارد. و بالاتر از آن خانواده شوهر فهمیده و با تقوا. غیر از این نمی شود. اگر هم تا بیست سال جان کند و ماند و از زیر خاکسترها سرش را بلند کرده همت بالا و والای خودش بوده. فرزانه ادامه می دهد. “من که تو را می شناسم. آدم هایی می خواهیم توانا و متعهد. آدم هایی که حرف برای گفتن داشته باشند و بتوانند طرح بدهند. غیر از این است؟ هم انقلاب به این نیروها احتیاج دارد و هم به خصوص ما زن ها. مگر تا به حال کسی آمده چیزی به دستمان داده؟ هم انقلاب را خودمان به پا کردیم، هم جنگ را داشتیم. برای به به و به و چه چه گفتن کسی هم نکردیم. تکلیف بود. مجلس هم همان است. این حرف ها به تو گفتن ندارد. خودت از همه ما بهتر می دانی. وضع زن ها را هم که خودت می دانی، توانایی خودت را هم که می دانی.”
هم حرف برای گفتن دارم و هم طرح، هم جسارت گفتنش را، ولی نکته این است که کسی من را نمی شناسد تا به من رای بدهد. بیست و پنج سال به ما وقت دادند ولی کو؟ هی ما را زدند پس و خودشان را انداختند جلو. کارهای خانه و آشپزخانه و خرید و … را هم که باید یکی می کرد انداختند گردن ما. آن از بیرون و این از داخل. ما را قیچی کردند. این ها را هم نمی گوید. حرف هم را می دانند. آموخته اند که باید کاری کرد. آن ها زدند پس. ما چرا گذاشتیم؟ مگر برای شروع انقلاب و حمایت از دفاع و از کشور کسی ما را فرستاده بود جلو؟ مدارکش را آماده کرده. فقط باید برود. همین ها را می گوید. فرزانه باز سفارش می کند. باز به فرزانه می گوید که بعد از نماز صبح قرآن را باز کرد و تفالی زد. آیه درباره حضرت مریم آمد که نترسد. در زیر او نهری است. درخت خرما را به سوی خود بکشد. از نهر و از درخت بهره ببرد. چشمش را روشن کند.
“پس دیگر معطل چه هستی؟”
با خودش فکر می کند که نهر و خرما را به او می دهد ولی هم درد زایمان و هم فشارهای جماعت و سوال ها و سرزنش های آن ها را. آن آب و آن خرما است که باید گوارا باشد و هست ولی دردهایی که بر او می رود هم باید گوارا باشد چون حق است و در مسیر حق. فقط پشتیبان می خواهد و حمایت خدایی، حتی اگر مریم مادر عیسی (س) باشد. بطن مطهری که لیاقت باروری عیسی (س) شد. در همین داستان به مریم هم می گویند از تو چیزی برآمده که منحصر به فرد است …
به دفترش برمی گردد تا آن را ببندد. بعد می نویسم. همان یک جمله است. ابجد به مجلس می رود. در ذهنش این بوده که “الف” ش از آزاده،” ب” بهار، “ج” جمیله و “د” خانم دانشور. روی هم که بگذاری می شود “ابجد”. البته این ها هیچکدام دوست های فارغ التحصیل جامعه شناسی او نیستند که می خواهند انجمنی به اسم خودشان به پا کنند و پسوند زنان و مسلمان را هم به آن اضافه کنند. چه عیبی دارد بلاخره این ها هم هستند. هم زن هستند و هم قصد رفتن به مجلس را دارند. یک لیست از کاندیداها که بگیرد هوز و حطی و کلمن و سعفص… را هم پیدا می کند که البته همه مرد هستند.
با این حال می شود گفت “الف” “ابجد” “انجمن زنان جامعه شناس مسلمان” است، “ب” “بانوان دفاع از آزادی و حقوق زن شاخه سازمان ملل”، “ج” “جامعه زنان علیه خشونت” و “د” “دار و دسته شعبان بی مخ علیه زنان ضعیفه”. برای هوز و حطی و کلمن و … هم فکر کرد و گروه و دسته و جماعت و انجمن و موسسه درست کرد. کاندیدا شدن هم که نه کاری دارد و نه خرجی. ده تا عکس و سه برگ کپی و یک نصف روز وقت. هم آن ها که برایشان از پیش معلوم شده در لیست کدام گروه و دسته هستند و رای آوردنشان هم تضمینی مثل کنکور و هم الباقی.
قصه قبلی خودش که طبق معمول هنوز چاپ نکرده یادش می آید که بعد از یک سفر تفریحی نوشته بود به اسم “ابجد به گردش می رود”. آن ابجد “الف” ش خانواده اکبر آقا بود و “ب” خانواده برومند، “ج” خانواده جلالی و “د” هم خانواده درویش. البته در آن قصه الفش را به معنای “از ما بهتران” گرفته بود که همان خانواده اکبر آقا بود. آن ها که همه چیز را برای خودشان می خواستند. سهم و حق خاص برای خودشان قائل بودند و همه باید در خدمت آن ها می بودند. انگار که همه آمده بودند تا در خدمت آن ها باشند تا به آن ها خوش بگذرد. خدمت از دیگران بردن نفع از ان ها. این شد که آن ها شدند “از ما بهتران”.
تند تند کار می کند تا وقت بخرد. باید برود. عزمش را جزم کرده. رای نیاورم. انصراف می دهم. امروز روزی نیست که باید به نتیجه فکر کنم. باید به وظیفه فکر کرد. وقت رفتن به اهل خانه که همه بزرگند و هر کس می توانست به همین کارها برسد که او رسیدگی کرد می گوید که غذا آماده است بخورند و منتظر او نباشند.
پلاکاردی سر در ساختمان فرمانداری نصب شده و مقدم کاندیداها را گرامی داشته. وارد هم که می شود علامت ها به او می گویند کجا برود. سالن ثبت نام پر از جمعیت است. صندلی هایی که او را به یاد دانشگاه و جلسات امتحان آن می اندازد. ردیف. دسته دار. پر. آدم ها از زن و مرد نشسته اند و فرم هایشان را پر می کنند. نگاهی به دور تا دور سالن می اندازد. چهره آدم ها. ظاهرشان. همه جور آدم. احساس غرور می کند. نه کاندیداها از پیش تعیین شده اند و نه جلوی کسی برای شرکت در مجلس گرفته شده است. شماره های پشت میزها هم می گویند که از کجا باید شروع کنی و به کجا برسی. از یک می رود تا آخر سالن.
میز “یک” کار تطبیق شناسنامه است با کاندیداها و گرفتن کاغذ آغازین ثبت نام. شناسنامه را می دهد. سه مردند که کار با آن ها آغاز می شود. یکی شناسنامه را می گیرد و برای تطبیق به صورت او خیره می شود. باز. نگاهی به عکس نگاهی به صورت. اولین جرقه سوال. چرا برای این کار یک زن هم نگذاشته اند؟ چه لزومی داشته که هر سه مرد باشند تا شناسنامه و عکس خانم ها را هم تطبیق دهند؟ نصف جمعیت این مملکت زن هستند. نظام هم که جمهوری اسلامی. چرا یک زن را برای این کار نگذاشته اند که مرد غریبه به صورت خانم ها زل بزند؟ ها. لابد نیتشان بر این است که زن نیاید. نباشد. زن را چه به این کارها؟ تا همین جایش هم که آمده اند از سرشان زیاد است. رای زن ها را می خواهند ولی خودشان را نه.لابد اگر این ها را به حال خودشان بگذاری رای دادن را هم از زن ها می گیرند. مگر در خانه ها این کار را نکرده بودند. خود زن ها هستند که رای دارند و بابت رایشان می ایستند. به زن بودن خودش افتخار می کند. حجاب زن، خانه او است که به همراه دارد. همان که حرمت شخصی او را حفظ می کند. صورت هم هویت او که پوشیده نمی شود. دلیل نمی شود که مرد نامحرم به آن خیره شود. همان که زن را به حجاب راه نموده برگرفتن نگاه را هم، هم به زن و هم به مرد نشان داده. چرا توجه نکرده اند؟
در همین فکر است که سر وصدا بلند می شود و یک جماعتی که با هم حرکت می کنند. محافظ و خبرنگار و پیش کار و پس رو. راهی برای گفتن نیست. معلوم است یکی آمده برای بازرسی و سر کشی. یکی از مقامات. مکثی، نگاهی، لبخندی، سلامی، علیکی، نظری و گذری. فیلم برای خبر. همه جماعت با نگین انگشترشان که در میان است از یک در می آیند و از در دیگر خارج می شوند. همه در پنج دقیقه انجام می شود.
سر میز سوم است که صدایی تقریبا به شکل بگو مگوی آرام توجهش را جلب می کند. مردی است که اصرار دارد باید اسم او را بدون نشان دادن مدرک تحصلی بنویسند. می گوید که فوق دبپلم است ولی مدرک ندارد. می گوید چه اشکالی دارد که مدرک ندارم؟ می آورم. آمده تا وکیل این مردم شود.
تعداد خانم هایی که آمده اند کم نیست. نصف ملت هم که زن هستند. تاسف می خورد که تعداد زن های درون مجلس انگشت شمارند. یک بار مادر شوهرش در مقابل عروس ها و پسرهایش اعلام کرد که احمق است کسی که به زن رای می دهد. زن را چه به این کارها؟ جای زن درآشپزخانه است. می دانست چرا او را می گوید. چون عروس را در آشپزخانه می خواهد و در خدمت و سرویس خودش و دخترهایش. او چه کار به منافع ملی و فکر و اندیشه و دفاع از حق دارد؟ چه کار به عدالت دارد؟ فقط منافع خودش و دخترها و نوه هایش را می فهمد. این می شود فرهنگ جاری. وگرنه با این همه مشکلات خاص زنان چرا باید نمایندگان زن کشور انگشت شمار باشند؟ به آن تعداد که در تمام دوره ده تا نقطق پیش از دستور هم به آن ها نیفتد. نطق پیش از دستور حق نماینده مجلس است ولی به نوبت. بین این تعداد نماینده و آن تعداد زن صف که بکشی سهم زن ها روشن می شود. نصف ملت زن سهمشان در نطق پیش از دستور چند صدم؟
نطق زن ها هم که هر کدام خود حکایتی دارد. یکی آن که نطقش را شوهرش می نویسد یا برادر دانشمندش. اگر برادر و شوهر نه که بالای سر سیاسی تعیین می کند. به قول آن عزیز “سبیل شاه غلام است که از زیر … بیرون زده.” آن هم که خودش اهل فکر و نظر است چه می دانی چه اتفاقات که برایش نمی افتد؟ تازه اگر راه به مجلس پیدا کرده باشد که خودش یک اگر است با یک “الف” چاق. یکی وقتی نوبت که به او می رسد شب قبلش تصادف می کند. معلوم هم نمی شود چرا. اگر شوهرش برای همان شب میهمان شام دعوت نکرده باشد. دیگری وقت نطق کردن بلندگویش قطع می شود. نوبت دیگری که می رسد برق می رود. نطق یکی را هم آن چنان کور می کنند که بار دیگر از این حرف ها نزند. آن دیگری که نطق کرد روزنامه ها آن را نمی نویسند. خبر تلویزیون هم که زنان را در لانگ شات –نمای بازاز دور- نشان می دهد. مبادا چشم نامحرمی به عکس زنان پوشیده بیافتد. به هر کدام هم یک ثانیه بیشتر نمی دهد. از سرشان هم زیاد است. دوربین از گوشه ای که مردها نشسته اند می گیرد. می چرخد. به زن ها که رسید قطع می کند. یکی در این میان نمی گوید که این خانم ها نماینده مجلسند. کلی رای پشت سرشان است. خودشان هیچ، به ملتی که به این ها رای داده احترام بگذارید.
این طور است که یک نفر برای خودش تصمیم می گیرد و همان را هم اجرا می کند. خود می شود همان “الف” “ابجد” به معنای “از ما بهتران” که صد البته مرد هم هست. لابد از همان فکرها که وقتی طرح به روز کردن مهریه در مجلس مطرح شده بود آقایی حرف هایی زده بود به این معنا که ماشین بعد از کار کردن مستهلک می شود و از قیمتش کم، چه طور است که بعدی از سال ها زندگی وپیرتر شدن خانم مهریه می خواهید بیشتر کنید؟ زن را یک ماشین می بیند زیر پای مرد. پیرتر هم که بشود بی خاصیت تر. یک ماشین مستهلک شده. زن را که یک عمر روح و جسمش با مردش ممزوج بوده نه یک انسان می بیند با حقوق انسانی و پیری و از کار افتادگی، نه یک دوست که به گذر زمان قدرش بیشتر می شود. نه یک خادم که به خانه و بچه هایش مفت مجانی خدمت کرده پس باید حق و حقوق مادی اش داده شود. نه یک موجود زنده که حق زندگی دارد و شوهر که یک عمر بهره او را برده پس اگر پای طلاق به میان بیاید اولین کسی است که موظف است بهای آن را بپردازد.
گوینده این کلام موجودی است که نمی بیند آن جا که لباس جسم برگرفته می شود لباس روح هم به برگرفته می شود. نمی بیند که تلفیق دو جسم تلفیق دو روح است. نمی بیند که آسایش و آرامش یکی از این دو که با هم بوده اند و برای هم همه پرده ها را از خود برگرفته اند آسایش و آرامش آن دیگری هم هست. التهاب و پریشانی و تشویش یکی، التهاب و پریشانی و تشویش آن دیگری هم هست. حتی اگر از هم جدا شده باشند. حتی اگر یکی از آن دو مرده باشد. حتی اگر خود نداند. حتی اگر تلاش کند آن التهاب و پریشانی و تشویش را حس نکند. آن حس نکردن فقط از راه استفاده از مخدر است. اگر چه این مخدر گرد سفید نباشد و چیز دیگری باشد مثل دفتر کار. مثل زن دیگر. مثل شادی و تفریح و خوشگذرانی. هر چه باشد، فقط باشد و کاری کند تا او خود واحساس و فکرش را فراموش کند.
یک بار یکی از دوستان که اهل ادب و هنر و قلم و فکر بود جلوی یکی از نمایندگان زن را گرفت و گفت تا به حال برای ما چه کرده اید؟ خانم نماینده فقط نگاه کرد و لبخند ملیحی زد. سری تکان داد و گفت: “می شود.” بعد هم رفت. دیگر نگفت فرصت نمی دهند. چون جواب درستی نیست. نظامی ساخته ایم که فرصت ها را خلق کنیم. اسلام که پسوند این نظام شد یعنی این که حق و عدالت محور است، نه حتی من و تو و او. می شود و نمی شود ندارد. می گذارند و نمی گذارند ندارد. دادن و ندادن فرصت ندارد. مامور به نتیجه نیستی، باید ببینی تکلیف چیست.
همه حروف ابجد و هوز و حطی … را از انجمن ها و مجمع ها و جامعه ها و گروه های زنان که جمع کنی باز همه در حاشیه اند. مردان همه ی حروف الفبا از الف تا یا را دارند که خودشان هم صندلی های مجلس را پر می کنند. گروه ها وقتی از کسی حمایت می کنند که بدانند خط سیاسی آن ها را پی می گیرد. صد البته زن هم که باید به مجلس برود. آن هم این دور و زمانه که حرف از زنان مد روز است. ولی زن فقط چند تا. در کل به تعداد انگشتان دست. آن هم اگر ثابت کرده باشی که زن خوبی باشی. اهل سر و صدا و بلوا و اعتراض نباشی. خیلی در دفاع از زنان و حق و حقوق آنان حرف نزنی. اگر می زنی در حدی باشد که بشود آن را جمع و جور کرد. نگویی فلان جای قانون زنان را خوار و خفیف کرده. بهمان جای فرهنگمان باید اصلاح شود. فلان فرم خلاف عدالت است و بهمان رفتار عملی شایسته یک زن نیست. خیلی جدی نگویی که زن هم یک انسان است که در حقوق انسانی با مرد مساوی است. بگویی ولی در تئوری. اصرار نداشته باشی که در عمل هم اجرا شود. از این حرف ها نباشد که هیچ دسته ای از تو حمایت نمی کند. بعد هم یک تشر بزنند که خودمان از مردها از الف تا یا اش را داریم. حرف بزنی “ابجد”های خودمان را داخل لیستمان می کنیم تا مردم به آن ها رای بدهند. آن زن ها که به مجلس راه یافته اند و از این حرف ها می زنند چه خون دل ها که نخورده اند.
یک بار از یکی از دوستان مستند ساز و محقق پرسیده بود: “آیا کارهایی در ارتباط با زنان با محور مسائل زنان داری؟”
جواب شنید: “من با موضوعیت زن نگاه نمی کنم. زن و مرد هر دو انسانند. معنی ندارد که با نگاه جنسیت نگاه کنیم. اگر با این نگاه کنیم در واقع زن را از مرد جدا کرده ایم.”
با خودش فکر کرد عجب کلاه گشادی سر ما گذاشته اند و گفت: “در این که زن و مرد هر دو انسانند و مسائل و مشکلات مشترک دارند با شما کاملا هم عقیده ام. ولی آیا زنان به دلیل فرهنگ و شرایط زندگی و رفتارهای عملی در جامعه مشکلات خاص دارند که باید برطرف شود؟ به این مشکلات چه کسی باید بپردازد؟ مردان؟ گیریم که آن ها هم بپردازند آن ها از نگاه خود می پردازند.”
“به مشکلات جامعه که بپردازیم مشکلات آن ها هم حل می شود.”
“نه همه جا. آن جا که به شما به دلیل زن بودنتان راه نمی دهند. آن جا را باید چه کرد؟ خدا هم در قرآن علاوه بر این که مسئله انسان را می گوید و از این رو که انسان بودن زن و مرد ندارد راه نجات و فلاح انسان را برای انسان می گوید باز در قرآن یک سوره به اسم “زنان” دارد.”
سر میزبعدی است که سر و صدا بلند می شود. معلوم است آدم معروفی آمده. خانم “ج” است با محافظ. چهره شناخته شده. همسر آقای “الف”. این هم خودش یک جوراز ما بهتران است. با این که کارهای آقای “الف” در ارتباط با خانم ها بر سر زبان ها افتاده باز هم، معلوم است که هم آقای “الف” رای می آورد و هم خانم “ج”. هر دو سیاسی اند. تا این چهره های شناخته شده هستند که هوای هم را هم دارند چه کسی به من منفرد رای می دهد؟ من که از حقوق انسانی زنان می گویم و می نویسم، در ارتباط با زنان که می شود نه چپ قبولم دارد و نه راست. کدام گروه از من حمایت می کند؟ گروه ها شاید از همین حرف ها درباره زنان بزنند ولی صد البته که از نوع رقیق تر و بی خطرش است. و باز هم صد البته که بیشتر پز است تا عقیده. اما راه دادن به آدم هایی مثل من بعید است. بیشتر آدم ها در ارتباط با حق و حقوق دیگران وبه خصوص زن ها به وادی عمل که می رسند چپ و راست یک نوع عمل می کنند. چون آن جا دیگر موضوع سیاسی نیست. فرهنگی است. همه از یک چشمه آب خورده ایم و در یک رود زندگی کرده ایم. به اضافه این که پای منافع در میان است. فقط تقوا می خواهد که انسان از منافع شخصی و قومی و قبیلگی و جناحی خودش بگذرد و جانب حق را بگیرد.
برگه رسید ثبت نام را به او می دهند. قبل از رفتن بر می گردد و باز نگاهی به سالن و باقی کاندیداها که هم چنان ثبت نام می کنند می اندازد. همان طور که نگاهش دور می خورد سر میز یک چیزی توجهش را جلب می کند. باور نمی کند. به جای در خروج دوباره به سمت میز” یک” بر می گردد. خانمی است با همسرش. برای دیدن زن به طرفی می رود که بتواند از آن زاویه او را ببیند. درست دیده. خانم چادر به سر و پوشیه به صورت دارد و شوهرش است که به جای او حرف می زند. کسی .که نمی خواهد شناخته شود چرا می خواهد به مجلس برود؟ در آن جا می خواهد چه بگوید؟ کسی که وقت ثبت نام هم حرف خودش را نمی زند چه گونه می خواهد در مجلس به جای ملت و به جای زنان این ملت حرف بزند؟ برایش مهم نیست که مسئول کنترل شناسنامه و تطبیق چهره با عکس شناسنامه چه می گوید و چه می شنود. فقط این برایش مهم است که شوهر زن در کنارش است و آمده تا به جای او حرف بزند و به جای او فرم پر کند.
خودش نه “الف” ابجد است، نه “ب”، نه “ج” و نه “د”. با این حال به میدان آمده است تا ببیند به مجلس می رود یا نه؟ با این که گروه ها لیست می دهند باز انتخاب با مردم است. کسی از پیش تعیین شده نیست به نوه عمه که دانشجو است و با او بحث می کند همین را می گوید. می گوید: “اگر مردم به لیست ها رای می دهند حق و انتخاب خودشان است. هر چه هست باز انتخاب مردم است.”
رای مردم است که محترم است. کسی که به مجلس می رود هم “الف” است، هم “ب”، هم “ج” و هم “د”. حتی اگر خودش خودش را از ما بهتران بداند.
از فرمانداری بیرون می آید که یک بنز سیاه دیگر با سه ماشین همراه و محافظ می رسند. آقای “ه” آمده است برای ثبت نام. این هم آقایان گروه “هوز”. جلوتر که می رود راننده های ماشین های سواری صدا می زنند دربست.
اشاره:
ابجد، هوز، حطی، کلمن، سعفص … نوعی دسته بندی حروف الفبا است که برای آموزش آن ها مورد استفاده قرار می گرفته. قبل از این که مدرسه به شکل کنونی رشد بیابد آموزش خواندن و نوشتن که عمدتا مربوط به روخوانی قرآن بوده با اسفتاده از این کلمات بوده. همین حروف برای دسته بندی و منظم کردن نکته ها هم مورد استفاده بوده و هنوز هم هستند.
۱۳۸۲/۹/۲۸